کد مطلب:129791 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:138

چگونگی استقبال کوفه از باقیمانده ی کاروان حسینی
همه مردم كوفه بیرون آمده بودند تا شاهد جشن و پیروزی ابن زیاد به مناسبت آمدن لشكر به ظاهر پیروزش باشند. باقیمانده ی لشكری را كه سپاه عمر سعد با آن جنگیده ببینند و اسیران را تماشا كنند.

برخی از كوفیان به واقعیت امر آگاهی داشتند و بزرگی مصیبت و عمق جنایتی را كه لشكر كوفه مرتكب شده می دانستند؛ و می فهمیدند كه اسیران همراه عمر سعد، باقیمانده ی خاندان پیامبرند و سرهای بر نیزه شده به فرزند رسول خدا (ص) و اهل بیت و یارانش تعلق دارد و چون آنها را بهترین اشخاص روی زمین می دانستند در مصیبتشان می گریستند.

گروهی دیگر یا گرایش اموی داشتند و یا آنكه نسبت به حقایق امور ناآگاه بودند. اینان تصور می كردند كه حاكم و امیر كوفه در یكی از مرزها به پیروزی تازه ای دست یافته و اسیران غیر مسلمان اند. از این رو با صدای بلندی می خندیدند و به هركس می رسیدند تبریك می گفتند.

نویسنده ی ریاض الأحزان می نویسد: زن و مرد، پیر و جوان، دوست و دشمن، حزب رحمان و دوستان شیطان در كوچه و بازار اجتماع كرده بودند. برخی گریه و زاری می كردند و برخی خنده و شادی! برخی بر حادثه ی عظیمی كه برای خاندان پیامبر (ص) پیش آمده بود آگاه و برخی دیگر نسبت به فتنه برپا شده غافل بودند. [1] .

شیخ طوسی به نقل از حذلم بن ستیر [2] می نویسد: در محرم سال 61، در كوفه شاهد بازگشت علی بن الحسین (ع)، به همراه زنان از كربلا بودم. لشكریان، آنان را در محاصره


داشتند و مردم برای تماشا بیرون آمده بودند. زنان كوفه با دیدن آنها بر شتران بی جهاز، می گریستند و سیلی به صورت می زدند. شنیدم كه علی بن الحسین (ع)، در حالی كه از شدت بیماری ناتوان گشته و زنجیر به گردن داشت و دستهایش به گردن بسته بود، می گفت: «این زنان گریه می كنند! پس چه كسی ما را كشته است!؟» [3] .

یعقوبی می نویسد: «آنان را به كوفه بردند. چون وارد شهر شدند، زنان كوفه با ناله و زاری بیرون آمدند. آنگاه علی بن الحسین (ع) گفت: «اینان می گریند! پس چه كسی ما را كشته است؟». [4] .

ابن اعثم كوفی می نویسد: حرم رسول خدا (ص) را همانند اسیران از كربلا حركت دادند. چون آنها را به كوفه رساندند مردم برای دیدن آنها آمدند و گریه و نوحه سرایی می كردند. [5] .

سید بن طاووس گوید: راوی گفت: یكی از زنان كوفه از بالای بام خانه اش پرسید: اسیران كدام دیارید؟ گفتند: ما اسیران آل محمد (ص) هستیم. سپس آن زن پایین آمد و شماری مقنعه، بالاپوش و جامه آورد و به آنها داد تا خود را بپوشانند. [6] .

حاجب عبیدالله بن زیاد وضعیت مردم را در آن روز چنین توصیف می كند: «سپس فرمان داد تا علی بن الحسین (ع) را به كند و زنجیر بستند و همراه زنان و اسیران به زندان بردند. من با آنها بودم. از هر كوچه و خیابانی می گذشتم مردم از زن و مرد، گروه گروه می آمدند و به صورت می زدند و گریه می كردند. [7] .

علامه ی مجلسی می نویسد: در یكی از كتابهای معتبر [8] دیدم كه به طور مرسل از مسلم گچ كار چنین نقل كرده است: ابن زیاد مرا برای تعمیر دارالاماره به كوفه فراخواند. در همان حال كه سرگرم گچ كاری بودم متوجه شدم كه از اطراف كوفه فریادی بلند شد! به


خادمی كه همراه ما بود رو كردم و گفتم: این سر و صداها در كوفه برای چیست؟ گفت: هم اینك سر یك شورشی را كه بر یزید خروج كرده بود آوردند. گفتم: این شورشی چه كسی است؟ گفت: حسین بن علی (ع)!

گوید: من خادم را به حال خودش گذاشتم تا بیرون رفت، سپس آنقدر سیلی به صورت زدم كه ترسیدم مبادا چشمم را از دست بدهم. گچ دستانم را شستم و از پشت قصر پایین آمدم و به كناس رفتم. در همان حالی كه من ایستاده بودم و مردم انتظار رسیدن سرها و اسیران را می كشیدند، دیدم كه چهل سر را بر روی چهل شتر آوردند. حرم (حسین (ع)) و زنان و نیز فرزندان فاطمه (س) با آنها بودند و علی بن الحسین (ع) بر شتری برهنه سوار بود. وی در حالی كه خون از رگهای گردنش جاری بود می گریست و می گفت:

ای امت بد، كوی و برزنتان سیراب مباد؛ كه شما احترام جد ما را درباره ی ما رعایت نكردید، اگر در روز قیامت رسول خدا (ص)، ما را گرد آورد، شما چه خواهید گفت،

ما را بر شتران بی جهاز سوار كردید، گویی كه ما دین را میان شما برپا نداشته ایم،

ای بنی امیه چرا بر این مصایب درنگ می كنید و دعوتگر ما را لبیك نمی گویید؟ [9] .

ما را به اسارت درآورده اید و اینك شادی می كنید و كف می زنید، وای بر شما، مگر جد من رسول خدا (ص) نیست كه مردم را از گمراهی نجات داد و هدایت فرمود؟

ای واقعه ی طف برای من اندوه به ارث گذاشتی و خداوند پرده ی بدكاران را خواهد درید؟

گوید: مردم كوفه به كودكان سوار بر محمل، خرما، نان و گردو می دادند. در این حال ام كلثوم فریاد زد و گفت: ای مردم كوفه، صدقه بر ما حرام است؛ و آنها را از دست و دهان كودكان گرفت و بر زمین انداخت. در این حال مردم بر مصایبشان گریه می كردند. سپس ام كلثوم سرش را از محمل بیرون آورد و گفت: ساكت باشید ای اهل كوفه! مردان ما را می كشید و بر زنان ما گریه می كنید؟ خداوند در روز قیامت میان ما و شما داوری خواهد كرد!


در همان حال كه او با مردم صحبت می كرد، صدای گریه بلند شد و سرها را كه سر حسین (ع) پیشاپیش آنها بود آوردند. [10] سری بود نورانی چون ماه كه از همه ی مردم به پیامبر شبیه تر بود. رنگ خضاب محاسن سیاهرنگش رفته بود و چهره اش شبیه قرص ماه تابان بود. نیزه سر آن حضرت را به چپ و راست می گرداند. در آن حال زینب نگاهی به سر برادر افكند و گونه اش را به جلوی محمل كوبید، به طوری كه دیدیم خون از زیر مقنعه اش جاری است. سپس با اشاره به آن سر شریف می گفت:

ای هلالی كه چون به قرص تبدیل شدی. ناگهان گرفتی و غروب كردی،

ای میوه دلم گمان نمی كردم كه چنین چیزی رقم خورده و مكتوب شده باشد،

برادرم با فاطمه ی خردسال سخن بگو كه نزدیك است قلب او ذوب شود،

برادرم آن قلب مهربان تو را چه شده است كه سخت و سنگ شده است؟

برادرم، علی را ببین كه اسیر است و در میان یتیمان جامه اش هم بر او سنگینی می كند،

هنگامی كه تن او را با ضرب تازیانه می آزارند، با خواری و چشم گریان تو را صدا می زند،

برادرم او را به خود بچسبان و نزدیك كن و قلب وحشت زده اش را آرام گردان.

چه قدر خوار است یتیم، آنگاه كه پدرش را صدا بزند و جوابی از او نشنود. [11] .


[1] رياض الاحزان، ص 48. نيز از تذكرة الائمة علامه مجلسي نقل شده است كه يكي از تماشاچيان براي نكوهش آنان گفت: خداي متعال به خاطر رفتار و بدعت گزاري اينان خوب مجازاتشان كرد. در همين حال سنگي از آسمان آمد و به دهانش خورد و جنازه اش بر زمين افتاد. خداوند او را لعنت كند.

[2] در رجال شيخ طوسي نام وي «حذيم بن شريك اسدي» آمده است. طبرسي داستان ورود امام سجاد (ع) و اهل بيت را به كوفه و نيز خطبه ي حضرت زينب را در آن شهر از وي نقل كرده است. (ر. ك. الاحتجاج، ج 2، ص 320، شماره ي 322). در بحارالانوار (ج 45، ص 108). «بشير بن خزيم اسدي» و در مستدركات علم رجال الحديث (ج 2، ص 37) آمده است: «بشير بن جزيم اسدي: از وي ياد نكرده اند. او راوي خطبه ي حضرت زينب در كوفه است».

[3] امالي طوسي، ص 91؛ اللهوف، ص 192؛ امالي مفيد، ص 320؛ الفصول المهمه، ص 192، المنتخب، طريحي، ص 350.

[4] تاريخ اليعقوبي، ج 3، ص 177.

[5] الفتوح، ج 5، ص 139.

[6] اللهوف، ص 191.

[7] امامي صدوق، ص 140، مجلس 31، حديث شماره 3.

[8] سر اينكه چرا علامه ي مجلسي نام آن كتاب را ذكر نمي كند، معلوم نيست.

[9] ملاحظه مي شود كه اين بيت و ابيات پس از آن ضعيف هستند. شايد آنها را كساني ديگر به نظم درآورده و به نقل مجلسي افزوده اند؟.

[10] ظاهر اين خبر با آنچه پيش از آن نقل كرديم مغايرت دارد. مشهور اين است كه سر امام (ع) را بلافاصله به وسيله ي خولي و حميد بن مسلم نزد ابن زياد فرستاد. مگر اينكه بگوييم سرهاي مقدس را هنگام ورود كاروان به كوفه از قصر آوردند. والله العالم.

[11] بحارالانوار، ج 45، ص 115 - 114.